۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

با سر زلف تو مرا کار به جایی نرسد
درد مرا گر تو تویی از تو دوایی نرسد

از تو هر آن روز که من گل به وفا می طلبم
شب نرسد تا به دلم خار جفایی نرسد

در غم آنم که شود عمر من از دست چو گل
وز چمن وصل توان مهر گیایی نرسد

نیست عجب گر نرسد گوهر وصل تو به من
ملک سلیمان چه عجب گر به گدایی نرسد

بر سر شاخی که ازو بوی وفای تو دمد
من نرسم که بر فلک بی سر و پایی نرسد

بی تو مجیرست و لبی مانده دعای تو درو
که دست او در غم تو جز به دعایی نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.