۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام
مرغ جان را گه سودای تو پر سوخته ام

تو چه دانی که من از دست شکر خنده تو؟
چند بر مجمر غم همچو شکر سوخته ام؟

ای بسا روز که من پیش خیال تو چو شمع
تا به شب مرده و شب تا به سحر سوخته ام

زان مفرح که به دل سوختگان از تو رسد
شربتی ده به من آخر که جگر سوخته ام

مرغ عشق تو منم زانکه در آتشگه غم
بهتر آن روز شمردم که بتر سوخته ام

قدر سوز تو چه دانند ازین مشتی خام؟
هم مرا سوز که صد بار دگر سوخته ام

ور نه هر لحظه مجیر از غمت این خواهد گفت
شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.