۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸

باز از دو لب به عالم صد شور درفگندی
بنیاد عمر ما را یکباره بر فگندی

بر می ز پر طوطی مهری دگر نهادی
بر گل ز طوق قمری بندی دگر فگندی

گفتم که تا بد از تو خورشید وصل بر من
خود بر چنین سخنها کم سایه بر فگندی

گفتی که خاک من شو تا آب روی بینی
گشتم ولی چو خاکم بیرون در فگندی

تر بود چشم من خود از بهر خشک جانی
تو آمدی و آتش در خشک و تر فگندی

یک روزه وصل جستم گفتی سرش ندارم
زانم خجل که خود را در دردسر فگندی

هر شب مجیر بی تو زان با جگر خورد خون
کورا به وعده کژ خون در جگر فگندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.