۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

گر به عالم درد فرقت را همی درمان بدی
آنچه دشوارست بر ما از فراق آسان بدی

بیشتر دلها تواند خورد اندوه فراق
راحتی بودی اگر دلها همه یکسان بدی

ور نبودی تلخی فرقت پس از روز وصال
آدمی اندر وصال دوستان سلطان بدی

در جهان کس نیست کو داغی ندارد از فراق
کاج فرقت را هزاران داغ دل بر جان بدی

گر بدیدی زانچه من دیدم ز فرقت صد یکی
کوه خارا از تحمل عاجز و حیران بدی

کاج از درد عزیان شربتی خوردی فلک
تا زمین را از فغانش هر زمان افغان بدی

گر مرا از رفتگان غم نیستی بر جان و دل
پای من از خرمی بر تارک کیوان بدی

بر دل من غصه ها از فرقت ایشان نشست
غصه کی بودی مرا گر نه غم ایشان بدی؟

ور نه زین میدان خاکی گوی بردندی برون
گوی من با خرمی پیوست در میدان بدی

چنبر گردون ز هم بگسستمی از رنج دل
گر مرا یک روز بر گردون دون قزمان یدی

نیست از روی خرد این درد را درمان پدید
آه خوش بودی اگر این درد را درمان بدی

زخم پشتا پشت بر دل باز خورد از غم مرا
نیک بشکستی ازین غم گر همه سندان بدی

فضل ایزد داشت ما را اندرین انده صبور
صعب بودی گر نه فضل و رحمت یزدان بدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.