هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و اخلاقی است که در آن شاعر از عشق به خدا، طریقت و سالکان راه حق سخن میگوید. او از مشکلات روزگار و نیاز به رهایی از آن میگوید و از صدرا (احتمالاً یک شخصیت معنوی) درخواست کمک و مردانگی میکند. شاعر همچنین از ضعف خود در بیان مدح و ستایش سخن میگوید و عذرخواهی میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۴
صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را
در کام سالکان طریقت نشیمن است
گامی فراخ در ره حکمش همی رود
این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است
راتب ده وجد که بر خوان قدرتش
خورشید و نسر گرده و مرغ مسمن است
چون روز نست در ره امرش گشاد چشم
این سقف روز کور که خالی ز روزن است
کز شوق حضرت تو به پرگار چشم من
آفاق تنگ دایره چون چشم سوزن است
تو یوسف صفایی و بی لطف تو مرا
آب مراد تیره تر از چاه بیژن است
من گلبن و دم تو مرا نفحه صباست
من موسی و در تو مرا واد ایمن است
آراستم به شکر تو گوش زمانه را
کش منت تو هر نفسی طوق گردن است
نه ماهه حامله ست به مدح تو خاطرم
تدبیر مهد کن که مرا عهد زادن است
امروز کز برای جگر گوشگان فضل
در جوی خاک تیره نه بس آب روشن است
در باغ روزگار ز بس با شگونگی
آتش بنفشه پیکر و گل آتشین تن است
قحفی نمود لاله که این چیست نرگس است؟
تیغی کشیده خاک که این کیست سوسن است؟
بر لون چرخ نام شفق چون بهانه ایست
او خود به خون مرد و زن آلوده دامن است
ترتیب حرز با سر و کاری بدین صفت
از خاک پای صاین دین بس مبین است
صدرا! مرا خلاص ده و مردیی بکن
زن دور دون پرست که نه مرد و نی زن است
زین روزگار گرسنه سیر آمدم از آنک
من سخت بد پسندم و او نیک تن زن است
کار دلم تو ساز که ایام ماده طبع
از زادن فراغت دلها سترون است
مدحت چو شمع ده شبه کوتاه گشت از آنک
طبعم چو صورت لگن از معنی الکن است
بپذیر عذر کز قبل تهنیت به عید
بگذارم آن قصیده غرا که بر من است
در کام سالکان طریقت نشیمن است
گامی فراخ در ره حکمش همی رود
این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است
راتب ده وجد که بر خوان قدرتش
خورشید و نسر گرده و مرغ مسمن است
چون روز نست در ره امرش گشاد چشم
این سقف روز کور که خالی ز روزن است
کز شوق حضرت تو به پرگار چشم من
آفاق تنگ دایره چون چشم سوزن است
تو یوسف صفایی و بی لطف تو مرا
آب مراد تیره تر از چاه بیژن است
من گلبن و دم تو مرا نفحه صباست
من موسی و در تو مرا واد ایمن است
آراستم به شکر تو گوش زمانه را
کش منت تو هر نفسی طوق گردن است
نه ماهه حامله ست به مدح تو خاطرم
تدبیر مهد کن که مرا عهد زادن است
امروز کز برای جگر گوشگان فضل
در جوی خاک تیره نه بس آب روشن است
در باغ روزگار ز بس با شگونگی
آتش بنفشه پیکر و گل آتشین تن است
قحفی نمود لاله که این چیست نرگس است؟
تیغی کشیده خاک که این کیست سوسن است؟
بر لون چرخ نام شفق چون بهانه ایست
او خود به خون مرد و زن آلوده دامن است
ترتیب حرز با سر و کاری بدین صفت
از خاک پای صاین دین بس مبین است
صدرا! مرا خلاص ده و مردیی بکن
زن دور دون پرست که نه مرد و نی زن است
زین روزگار گرسنه سیر آمدم از آنک
من سخت بد پسندم و او نیک تن زن است
کار دلم تو ساز که ایام ماده طبع
از زادن فراغت دلها سترون است
مدحت چو شمع ده شبه کوتاه گشت از آنک
طبعم چو صورت لگن از معنی الکن است
بپذیر عذر کز قبل تهنیت به عید
بگذارم آن قصیده غرا که بر من است
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.