هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و بندگی خود به معشوق سخن میگوید. او خود را همچون پروانهای میداند که به دور شمع عشق معشوق میگردد و از درد عشق رنج میبرد. شاعر از تغییر حال خود از سکونت در صومعه به زندگی در خمار و مستی عشق میگوید و از این که نه کافر است و نه دیندار، بلکه در میانهای از حالات روحی قرار دارد. او از یوسف عالم در خوبی یاد میکند و خود را در بند عشق او میداند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیدهی عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۵۲۹
ترسا بچهای کشید در کارم
بربست به زلف خویش زنارم
پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم
یعنی که به بندگی ده اقرارم
در بندگیش نه هندوم بدخوی
هستم حبشی که داغ او دارم
پروانهٔ او شدم که هر ساعت
در جمع چو شمع میکشد زارم
شاید که کشد چو هست عیسی دم
کز معجزه زنده کرد صد بارم
او یوسف عالم است در خوبی
من دست و ترنج پیش او دارم
هرگز نایم ز بار او بیرون
کز عشق نهاد صاع در بارم
زان روز که درد عشق او خوردم
مانده است گرو به درد دستارم
دی ساکن کنج صومعه بودم
وامروز ز ساکنان خمارم
چون دانم داد شرح حال خود
فیالجمله نه کافرم نه دین دارم
کو در عالم کسی که برهاند
یکباره ز ناکسی عطارم
بربست به زلف خویش زنارم
پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم
یعنی که به بندگی ده اقرارم
در بندگیش نه هندوم بدخوی
هستم حبشی که داغ او دارم
پروانهٔ او شدم که هر ساعت
در جمع چو شمع میکشد زارم
شاید که کشد چو هست عیسی دم
کز معجزه زنده کرد صد بارم
او یوسف عالم است در خوبی
من دست و ترنج پیش او دارم
هرگز نایم ز بار او بیرون
کز عشق نهاد صاع در بارم
زان روز که درد عشق او خوردم
مانده است گرو به درد دستارم
دی ساکن کنج صومعه بودم
وامروز ز ساکنان خمارم
چون دانم داد شرح حال خود
فیالجمله نه کافرم نه دین دارم
کو در عالم کسی که برهاند
یکباره ز ناکسی عطارم
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.