۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

از دوست بمن دوش نشان آمد و پیغام
پیغام دل افروز و نشانهای غم انجام

از حسرت هجرانش بودم چو مه نو
از شادی پیغامش گشتم چو مه تام

هم وعده چنانست که یابد دل ازو باز
هم وعده چنانست که یابد دل ازو کام

آرام و نشاط از دل ما پاک برفتست
تا رفته ز نزدیک من آن ماه دلارام

یارب بسلامت برسان سوی من او را
با شادی و خویشتن بشهر آر بهنگام

گر زآن لب و آن روی نیابیم گل و مل
ما نیز نجوئیم گل از باغ و مل از جام

وام است ترا بر تن من خواسته و دل
وز تو بستانم بمراد دل خود وام

اندیشه بسی دارم و نگویم
زیرا که کسی نیست چاره جویم

کوشم که یکی دوستار یابم
تا جان و دل از غم بدو بشویم

کس را بجهان مهربان نبینم
پس راز دل خویش با که گویم

با هر که بگویم نهفته رازی
پیدا کند از شهر گفتگویم

زاندیشه وا ندوه دل فکارم
وز حسرت و تیمار زرد رویم

آرام همی جویم و نیابم
تیمار همی یابم و نجویم

خارند همه خلق یکسر
من بهیده از خار گل چه جویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.