۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

ای شاه جهانگیر جهاندار جهانجوی
عید است و لب یار و لب جام و لب جوی

از درد و غمان جان و روان تورها یافت
تو ز انده و اندیشه بیاسای و روان جوی

در شدت همی باد بهار آید گه گاه
بر باد بهاری بستان باده خوشبوی

گه گوی همی باز و گهی صید همی کن
ای تیغ تو چوگان و سر دشمن تو گوی

شمشیر تو چون روی و دل خصم بسوزد
گر خصم تو باشد بمثل زاهن و از روی

چندانت بقا باد بشاهی که تو خواهی
بدخواه تو از بیم تو بگدازد چون موی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.