۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹ - تاسف از درگذشت سیف الدین سنقر همدانی معروف به خمار تکین

نمی توان بسر سرّ روزگار رسید
که خانه بسته در است و نظر شکسته کلید

سپید گشت چو چشم شکوفه چشم امل
که در بهار فراغت گلی شکفته ندید

بر این چهار چمن خنده ی چو غنچه که زد
کجا بسوزن خاری جهان دلش نخلید

به بزم کیتی منشین و گرنه ساغر وار
بخون سپار دل و دیده را بجای نبید

نکرده مهره گردن چو ناچخ از آهن
به پیش سیلی ایام کی توان بجهید

بدام مرگ برآویخت صد هزا ران مرغ
که حرصش از سر منقار نیم دانه نچید

نکال صورت عالم زهر که در ذهنی است
بدیده ی خرد این حال را بباید دید

کجا شد آنکه خدنکش دل ستاره بدوخت
کجا شد آنکه حسامش سر ستم ببرید

کجا شد آنکه بنای فساد آب ببرد
ز میغ تیغ وی از بس سرشک خون بچکید

کجا شد آنکه صف خصم را به تنهائی
هزار بار بیک حمله سر بسر بدرید

کجا شد آنکه کمینه وثاق قود کشش
عنان ز ابلق گردون بکین همی بکشید

پناه لشکر منصور سیف الدین سنقر
که باز عدل جز از آشیان او نپرید

به بست چاشنی از اضطراب ملک عراق
که کام تلخی، تلخی زهر مرگ چشید

خبر نداشت که جان میفروشد آنساعت
که امن خلق ببازار رزم در نخرید

به جنگ و آشتی روز کار تن در ده
که جای نیک و بد است و سرای پاک و پلید

دل ستیزه عصمت بمزد خود برساد
گذشت چون بجوار خدای پاک رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸ - مدح نجم الدین لاجین والی همدان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰ - تاسف از درگذشت اقضی القضات خواجه امام ظهیرالدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.