۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

من خاک چنان با دم، گاو زلف تو جنباند
در آتشم از آبی کاندام، تو را ماند

مه در گرو خوبی، از عکس بنا گوشت
ششدر بفره خواهد اول بر او راند

توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد
کاین بیند و خون گریه آن خواهد و نتواند

چشمت چو مرا بیند، گوید که به ننشینی
تا غمزه خونخوارم جائیت به ننشاند

زینسان که به بیدادی، تو دست بر آوردی
جز یارب مظلومان، دست تو که پیچاند

دردت چو نهان دارم، کز تخته رخسارم
هرکس که مرا بیند چون آب فرو خواند

گویند نمیداند حال تو اثیر، آن بت
من صنعت او دانم میریزد و میداند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.