۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

با آنکه بهشیاری همتات نمی افتد
از نخوت و جباری بامات نمی افتد

آئی و رقیبانت آیند ز پیش و پس
آخر شبی این بازی تنهات نمی افتد

بر سر بنهی دستی تا جان من مسکین
چون زلف سرافکنده در پات نمی افتد

شب تیره دمی روشن من خالی و تو فارغ
هان می فتدت در سر این تات نمی افتد

ممکن که بدل داری باشد چو تو در عالم
باری به ستمگاری همتات نمی افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.