۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۱

نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن

دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است
از پی دیدار حق دلق و عصا ساختن

مرغ دلت را که اوست مرغ هوا خواه دوست
لایق عشاق نیست صید هوا ساختن

از فلک بی‌قرار هیچ نیاموختن
در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن

مفلس این راه را سلطنت فقر چیست
برگ عدم داشتن راه فنا ساختن

بر سر میدان عشق در خم چوگان دوست
دل به صفت همچو گوی بی سر و پا ساختن

کار تو در بند توست کار بساز و بیا
پیش برون کی شود کار ز ناساختن

زخم خور ار عاشقی زانکه پدیدار نیست
خستگی عشق را هیچ دوا ساختن

تا دل عطار را درد و دوا شد یکی
نیست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.