۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲

بروزگار خودم بعد از این امید نماند
که گشت عودمن از گشت روزگار چوبید

سپید چشم و سیه فام میگذارم عمر
ز دستکاری شاه سیاه و صبح سفید

کلاه دولت من چون بیوفتاد از سر
زمانه، خاک فشان گو بر افسر جمشید

جوین بیوه زنان چون خورم که همت من
ورای قرصه ماه است و گرده خورشید

مرا به خنجر بهرام بر نیاید کام
کنون نیاز چه دارم به بربط ناهید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.