۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

مرا گر ز آب حیوان جرعه ریزند
چه عیب آید که در پای تو دردم

چو اطلس بر سر شاهان نشسته
نه قصب آمد که در پای تو بُر دَم

گر آهن بودم از سختی شکستم
ور آتش بودم از سردی فسر دَم

ز تو مهری امانت بود بر من
بمهر خویش در هجران سُپردم

اگر زحمت نمودم تا بامروز
شبت خوش باد کان زحمت ببُردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲ - لغز- چیستان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.