۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۵

چند باشم در انتظار تو من
فتنهٔ روی چون نگار تو من

خشک‌لب مانده نعل در آتش
تشنهٔ لعل آبدار تو من

وقت آمد که بر میان بندم
کمر از زلف مشکبار تو من

برقع از روی برفکن تا جان
پای‌کوبان کنم نثار تو من

گر جهان آمده است با روزی
سر نهم مست در کنار تو من

گرچه آورده‌ای به جان کارم
تا به جان در شدم به کار تو من

بر من از صد هزار عزت بیش
آنکه باشم ذلیل و خوار تو من

شد قرارم که چند خواهد بود
چشم بر راه بیقرار تو من

تیره شد روز من چرا نکنم
دیده روشن به روزگار تو من

ترک کار فرید از آن گفتم
تا شوم فرد و یار غار تو من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.