هوش مصنوعی: این متن شعری است که به بیان تضاد بین جسم و روح، خوبی و بدی، و مفاهیم فلسفی و عرفانی می‌پردازد. شاعر از تناقضات درونی خود سخن می‌گوید و به مفاهیمی مانند رنج، عشق، مرگ، و جاودانگی اشاره می‌کند. همچنین، از عناصر طبیعت و نمادهای مذهبی برای بیان احساسات خود استفاده می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات به رنج و مرگ ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.

شمارهٔ ۵۹ - در بادیه به التماس امیر حاج گفته

جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم

عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم

تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
بر تارک فرشته میمون همی زنم

در حلق جان ز بس که فکندم طناب تن
شد جان دوست روی چو تن نیز دشمنم

ترسم ز ننگ صحبت زاغ سیاه تن
باز سپید جان بپرد زین نشیمنم

بر پای عقل بند گران است این سرم
در حبس چرخ گور روان است این تنم

پس همچو کرم پیله ز جان گداخته
بر کهنه گور تن کفن نو همی تنم

تا لاجرم همی زند این طاس زرنگار
بر سینه زخمهای پیاپی چو هاونم

گاهی بسان طفلان خونی همی خورم
گاهی نگون چو پیران جانی همی کنم

چشمم سفید گشت چو گوی بلور و من
زین اشک لعل همچو بلور ملونم

شاد از چه ام از آنکه دراین غمکده یکیست
درمان و درد و نیک و بد و سور و شیونم

از نفخ صور هم نه بمیرد چراغ من
کز زیتها یضی چکیدست روغنم

بیرنگ آب و دانه چو سیمرغ فارغم
بی ننگ مهر و ماه چو فردوس روشنم

آن آتشی که باغ ارم گشت بر خلیل
جست از دل چو سنگ وز بان چو آهنم

گر دیده نشسته مگر نور دیده ام
پوشنده برهنه مگر نوک سوزنم

از دست سرو و خنجر سوسن فرو درم
هر لحظه بندگی که دهد سرو و سوسنم

آن قربتم مبین که چو خورشید روشنم
این زحمتم نگر که چو سایه فروتنم

هستم چهار میخ در این خانه دو در
پرها زنم چو باز گشایند روزنم

با این سکون و ز آن حرکت هم بنگذرم
ناید پدید کنگره قصر مسکنم

یکروز میگذشتم دامن کشان ز چرخ
آلوده شد به چشمه خورشید دامنم

سنگ سخن بلندتر انداختم از آنک
تا آبگینه خانه افلاک بشکنم

هم با کمند عقلم و هم با لگام شرع
تا کره سپهر نگوید که توسنم

گر سر کشد به پای شرف منتهاش را
بیزارم از بزرگی اگر خورد نشکنم

مردانگی اگر ننمایم زمانه را
بس من زن زمانه نی مرد ونی زنم

از دیگ سینه جوش برآوردمی ولیک
از عقل کاسه ایست بر این سر نهنبنم

درد سرم مباد که گر بایدم گلی
باید ز مه گلاب و ز خورشید چندنم

گر منکری بیاید و گوید بنگروم
تا معجز رسول نگردد مبرهنم

از بعد پانصد و چهل و پنج گو بیا
در من نگر که معجزه جد خود منم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸ - این قصیده از سر تأسف گفته به نشابور فرستاد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰ - در مدح نظام الملک محمد گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.