۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۲

می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو
زاد راهم درد روزافزون ز تو

در دو عالم نیست کاری با کسم
کز همه کس فارغم بیرون ز تو

تا به کی بر در نهم درانتظار
صد هزاران چشم چون گردون ز تو

چند ریزم از سر یک یک مژه
همچو باران اشک بر هامون ز تو

تو بتاز از ناز شبرنگ جمال
تا نتازد اشک من گلگون ز تو

تخت بنهادی میان خون دل
تا بگردند اهل دل در خون ز تو

می‌فرود آید به جان غمکشم
هر نفس صد درد دیگرگون ز تو

گر تو یک درد مرا معجون کنی
کی کنم با خاک و خون معجون ز تو

رحم کن زین بیش زنجیرم مکش
زانکه بس زار است این مجنون ز تو

وصل تو هرگز نیابد هیچکس
من طمع چون دارم آن اکنون ز تو

لیک کی گردد امیدم منقطع
هر دمم صد وعدهٔ موزون ز تو

یک رهم یکرنگ گردان در فنا
چند گردم همچو بوقلمون ز تو

تا فرید از خویش بی اثبات گشت
محو شد در عالم بیچون ز تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.