۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

جان جز به امید تو سکونی نگرفت
دیوانه شد و ز دم فسونی نگرفت

آن دل که چو تو عشق زبونی نگرفت
افسوس که خون گرفت و خونی نگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.