۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا
کی به صد زنجیر بتوان داشت در عالم مرا

با خیال آن پری خو کرده ام ناصح برو
خوش نمی آید ملاقات بنی آدم مرا

نه منم بی غم نه غم بی من دمی ایزد مگر
آفرید از بهر من غم را و بهر غم مرا

بی لب میگون آن گلرخ نمی یابم فرح
گر شود جمشید ساقی می ز جام جم مرا

گر چه دارم جسمی از سودای زلفت ناتوان
من هلال اوج سودایم نه بینی کم مرا

کو ستمکاری که از غم بر دلم داغی نهد
دل گرفت ای همنشین از خاطر خرم مرا

ناله دارد فضولی درد سر می آورد
روز تنهایی نمی خواهم شود همدم مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.