۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲

این که در سر هوس آن قد رعناست مرا
فیض خاصیست که از عالم بالاست مرا

اثر نور الهیست که در دل دارم
این که پیوسته نظر بر رخ زیباست مرا

بخود از عشق نه من خواسته ام رسوایی
آنکه این جنبش ازو خواست چنین خواست مرا

نشأه عاشقیم حاصل این عالم نیست
عالمی هست که این نشاه از آنجاست مرا

من میان بسته زنار نه امروز شدم
ز ازل شوق بتان در دل شیداست مرا

غرق خونابه دل کرد مرا این حیرت
که چرا صنع بدین رنگ بیار است مرا

باز این فکر فضولی قد من کرد کمان
که چرا کرد قضا با قد خم راست مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.