۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

عمر دراز من که پریشان گذشته است
در آرزوی گیسوی جانان گذشته است

ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست
اوقات ما همیشه به هجران گذشته است

داریم آتشی ز تو در دل که سوختست
غیر تو هر که در دل سوزان گذشته است

در دل گذشته است خیال اجل مرا
هر جا که ذکر غمزه جانان گذشته است

بگذر طبیب از سر درمان درد من
بیمار درد عشق ز درمان گذشته است

هر دم بناوک تو که در جان گرفته جا
دل میل می کند مگر از جان گذشته است

زاهد ز ما مجو سر و سامان که مست عشق
ز اندیشه بی سر و سامان گذشته است

افغان ز چرخ گر گذرانی چه فایده
چون کار تو فضولی از افغان گذشته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.