۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست
تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است

جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و نیست
غیر پیکانت کنون جانی که ما را در تن است

شاکرم دور از گل رویت ز چشم خون فشان
منزلم از قطرهای خون او چون گلشن است

ماه من بی مهر رخسارت چگویم حال خود
ظلمتی کز هجر دارد روزگارم روشن است

نیست در عشق توام جز جان سپردن چاره
شمع اگر خواهد نجات از سوختن در مردن است

بی قراری راست ره در کویت ای ابرو کمان
کش بسان تیر پا بهر تردد زاهن است

دوست می دارد ترا هر کس که باشد در جهان
بر فضولی رحم کن کاو را جهانی دشمن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.