۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰

من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست
خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست

کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد
کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست

مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش
کی کند در دل اثر آهی که از جان برنخاست

می کشم از دل خدنگش را و زو خون می چکد
همدمی ننشست پهلویم که گریان برنخاست

صبر بر نادیدنت رحمیست بر عالم ز من
زانکه چشمی بر تو نگشادم که طوفان برنخاست

ظلم اشکم بین که تا گردیم با هم ساعتی
گردبادی هم بآهم زین بیابان برنخاست

از سر کویت فضولی گر نخیزد دور نیست
هیچ جا افتاده رفتار خوبان برنخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.