۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج
او ز ما مستغنی و ما را باو صد احتیاج

مه بمحمل می رود منزل بمنزل غالبا
ز آفتاب عارضت دارد تغیر در مزاج

عکس خالت هست در لوح بیاض دیده ام
خوش نماتر ز ابنوسی کان بود پیوند عاج

سینه ام بشکاف و چشمم را بخونریزی در آر
کار شاهانست فتح ملک تعیین خراج

کرده ام پنهان غم دل را ز خوف قطع سر
می کند تاجر متاع خود نهان از بیم باج

رونق از عکس خطت دارد بیاض چشم من
هست این روشن که سیم از سکه می گردد رواج

رفعت از خواهی فضولی چون فلک بی قید باش
بر زمین زن گر ز خورشیدت بود بر فرق تاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.