۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

چه عجب گر بدل از تیغ تو بیداد رسد
شیشه را حال چه باشد که بفولاد رسد

هر دم از هجر تو بر چرخ رسانم فریاد
بامیدی که مگر چرخ بفریاد رسد

مکن از آه من اکراه که شمع رخ تو
نه چراغیست که او را ضرر از باد رسد

اثر بخت بد و نیک نگر کز شیرین
کام خسرو برد آزار بفرهاد رسد

تا رسیدست ز مژگان تو تیری برمن
دارم آن ذوق که از صید به صیاد رسد

ز تو ای شمع منور آنچنان شد بغداد
که کند یاد وطن هر که به بغداد رسد

غم غیر تو برون کرد فضولی از دل
که غمی گر رسد از تو بدل شاد رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.