۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۰

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل
عارضت ماه تمامیست میان دو هلال

بس که دارد مه من شدت الفت برقیب
بی رقیبش نتوانم که در آرم بخیال

بچه تعبیر تمنای وصال تو کنم
من که آن زهره ندارم که برم نام وصال

روی بنما که فدای تو شوم ره چه شود
من کنم کسب کمال و تو کنی عرض جمال

حال من از تو خراب و تو ز من مستغنی
چو بپوشم ز تو پیداست چه خواهد شد حال

چون رخت گرمی خورشید نمی سوزد دل
نیست دلسوز عذاری که ندارد خط و خال

طلب وصل خود ای مه ز فضولی مطلب
که ز دانا طلب وصل محالست محال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.