هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از عشق و وصال سخن می‌گوید. شاعر از عشق و محبت به معشوق می‌سراید و از درد فراق و ناممکن بودن وصال شکایت می‌کند. او از جمال و کمال معشوق سخن می‌گوید و خود را فدای او می‌داند. همچنین، شاعر به نبود دلسوزی از سوی معشوق اشاره می‌کند و در پایان، وصال را محال می‌خواند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم به‌کاررفته نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارند.

شمارهٔ ۲۵۰

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل
عارضت ماه تمامیست میان دو هلال

بس که دارد مه من شدت الفت برقیب
بی رقیبش نتوانم که در آرم بخیال

بچه تعبیر تمنای وصال تو کنم
من که آن زهره ندارم که برم نام وصال

روی بنما که فدای تو شوم ره چه شود
من کنم کسب کمال و تو کنی عرض جمال

حال من از تو خراب و تو ز من مستغنی
چو بپوشم ز تو پیداست چه خواهد شد حال

چون رخت گرمی خورشید نمی سوزد دل
نیست دلسوز عذاری که ندارد خط و خال

طلب وصل خود ای مه ز فضولی مطلب
که ز دانا طلب وصل محالست محال
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.