۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۹

نه از تیری که بر دل می زنی چندین فغان دارم
سوی خود می کشی ای ناله از رشک کمان کردم

بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم

ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
پس از مردن ز یاران موافق چشم آن دارم

خدنگ اوست گر آورده چشم تر ز هر خاکی
صف مژگان که من بر گرد چشم خون فشان دارم

طبیبم می کشد تیر از جگر اما نمی داند
که من چون مغز صد تیر نهان بر استخوان دارم

فکندی دور چون تیرم ز خود زین بس محالست این
که یابی گر بجویی چون نه نام و نه نشان دارم

غم لعلش که در دل می نهفتم فاش خواهد شد
فضولی جان من آمد بلب تا کی نهان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.