۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۰

اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم
بهر سو چشمه خواهد روان شد از سر خاکم

بامیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی
که ریزد خون من چون صید و بر بندد بفتراکم

شدم از خاکساران در میخانه وه کآخر
مذاق باده بر خال سیه بنشاند چون تاکم

نماند از ضعف در من طاقت تقریر حال دل
مگر تحقیق حال دل کنند از سینه چاکم

ندارد غیر تو جا در دلم تا باورت گردد
نظر انداز بر آیینه لوح دل پاکم

ز پا افکند ضعفم نیست یاری دست من گیرد
مگر از خاک گاهی اشک بر دارد چو خاشاکم

فضولی گر هوای لعل او دارم عجب نبود
چو ذوق عشق در جان باختن کردست بی باکم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.