۳۰۲ بار خوانده شده
بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای
کار کنارگی نبود جز نظارهای
در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی
هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای
وانجا که بحر عشق درآید به جان و دل
عقل است اعجمی و خرد شیرخوارهای
در پردهٔ وجود ز هستی عدم شوند
آنها که ره برند درین پرده پارهای
بسیار چاره میطلبی تا که سر عشق
یک دم شود به پیش تو چون آشکارهای
گر صد هزار سال درین ره قدم زنی
تا تو تویی تو را نتوان کرد چارهای
تو درد عشق خود چه شناسی که چون بود
تا بر دلت ز عشق نیاید کتارهای
در هر هزار سال به برج دلی رسد
از آسمان عشق بدین سان ستارهای
عطار اگر پیاده شوی از دو کون تو
در هر دو کون چون تو نباشد سوارهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کار کنارگی نبود جز نظارهای
در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی
هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای
وانجا که بحر عشق درآید به جان و دل
عقل است اعجمی و خرد شیرخوارهای
در پردهٔ وجود ز هستی عدم شوند
آنها که ره برند درین پرده پارهای
بسیار چاره میطلبی تا که سر عشق
یک دم شود به پیش تو چون آشکارهای
گر صد هزار سال درین ره قدم زنی
تا تو تویی تو را نتوان کرد چارهای
تو درد عشق خود چه شناسی که چون بود
تا بر دلت ز عشق نیاید کتارهای
در هر هزار سال به برج دلی رسد
از آسمان عشق بدین سان ستارهای
عطار اگر پیاده شوی از دو کون تو
در هر دو کون چون تو نباشد سوارهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.