۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۳

بوی زلفت در جهان افکنده‌ای
خویشتن را بر کران افکنده‌ای

از نسیم زلف مشک‌افشان خویش
غلغلی اندر جهان افکنده‌ای

وز کمال نور روی خویشتن
آتشی در عقل و جان افکنده‌ای

وز فروغ لعل روح‌افزای خویش
شورشی در بحر و کان افکنده‌ای

روز و شب از بهر عاشق خواندنت
نعره در کون و مکان افکنده‌ای

می نیایی در میان عاشقان
عاشقان را در گمان افکنده‌ای

بر امید وصل در صحرای دل
بیدلان را در فغان افکنده‌ای

مرغ دل را بر امید گنج وصل
اندرین رنج آشیان افکنده‌ای

روی چون مه زآستین گنج وصل
خون ما بر آستان افکنده‌ای

هر که را دردی است اندر عشق تو
خویشتن در پیش آن افکنده‌ای

دام سودای خود اندر حلق دل
کس چه داند کز چه سان افکنده‌ای

در بلای نیک و بد عطار را
روز و شب در امتحان افکنده‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.