هوش مصنوعی: شاعر در این متن از احساس غربت و بی‌کسی خود در مجلسی که حضور دارد سخن می‌گوید. او از جفاهای معشوق شکایت کرده و خود را مست شوق و بی‌خبر از احوال جهان می‌داند. شاعر با بیان دیوانگی و غم‌زدگی، از ناتوانی در تحمل جفاهای پی‌درپی می‌نالد و خود را اسیر سودای معشوق می‌خواند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ی عمیق و احساسات پیچیده‌ی انسانی است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار بوده و مناسب مخاطبان با درک بالاتر از ادبیات و احساسات است.

شمارهٔ ۲۹۷

من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم
چیست جرم من که در بزم تو محرم نیستم

گر مقیم روضه کویت شدم منعم مکن
ذره خاکم تصور کن که آدم نیستم

در جهان جز من خریدار جفایت نیست کس
ترک کن رسم جفا انگار من هم نیستم

مدت عمرم نمی دانم که چون بر من گذشت
مست شوقم آگه از احوال عالم نیستم

شهرتی دارد که از عقلست استعداد غم
من چه سان دیوانه ام یارب که بی غم نیستم

از جفایت گه جگر خون می شود گه دل مرا
من حریف این جفاهای دمادم نیستم

چون قلم سرگشته زان گشتم فضولی کز ازل
خالی از سودای آن گیسوی پر خم نیستم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.