هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از عشق الهی و جمال معنوی سخن میگوید. شاعر از شعلههای عشق و جذبههای معنوی صحبت میکند و اشاره میکند که هر ذرهای در جهان به سوی این جمال الهی پروانهوار میشتابد. او از رازهای عشق و جذبههای معنوی میگوید و تأکید میکند که شناخت حقیقت نیازمند درک عمیق و انس با درون است. شاعر همچنین به ناتوانی انسان در درک کامل این عشق الهی اشاره میکند و بیان میکند که تنها با شکرگزاری و تسلیم میتوان به بخشی از این حقیقت دست یافت.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیازمند بلوغ فکری و تجربهی زندگی است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۷۴۶
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای
گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای
ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقهای دیوانهای
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
همچو حلقه تا ابد بر در بود بیگانهای
نیک در هر حلقه او را باز میباید شناخت
ورنه گردد بر تو آن هر حلقهای بتخانهای
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر
زانکه نه گلشن بود پیوسته نه کاشانهای
یا اگر هر دم به نوعی نیز بینی آن جمال
تو یقین میدان که آن گنجی است در ویرانهای
ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار
کی رسد دریا به تو، تو مست از پیمانهای
قفل عشقش کی گشایی گر کلیدی نبودت
هر دم از انسی نو و دردی نوش دندانهای
من چهگویم چون درین دریا دو عالم محو شد
شبنمی را کی رسد از پیشگه پروانهای
هر که خواهد داد از وصلش سر مویی خبر
در حقیقت آن سخن دانی که چیست افسانهای
از مسما کس نخواهد یافت هرگز شمهای
گر به تو اسمی رسد واجب بود شکرانهای
گر جزین چیزی که میگویم طلب داری دمی
تا ابد در دام مانی از برای دانهای
شبنمی را فهم کی در بحر بی پایان رسد
گر نمیفهمش بود باشد قوی مردانهای
چون رسد آن نم بدو جاوید در پی باشدش
تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانهای
یک سر سوزن ندیدی روی دولت ای فرید
ده زبان تا چند خواهی بود همچون شانهای
گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای
ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقهای دیوانهای
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
همچو حلقه تا ابد بر در بود بیگانهای
نیک در هر حلقه او را باز میباید شناخت
ورنه گردد بر تو آن هر حلقهای بتخانهای
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر
زانکه نه گلشن بود پیوسته نه کاشانهای
یا اگر هر دم به نوعی نیز بینی آن جمال
تو یقین میدان که آن گنجی است در ویرانهای
ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار
کی رسد دریا به تو، تو مست از پیمانهای
قفل عشقش کی گشایی گر کلیدی نبودت
هر دم از انسی نو و دردی نوش دندانهای
من چهگویم چون درین دریا دو عالم محو شد
شبنمی را کی رسد از پیشگه پروانهای
هر که خواهد داد از وصلش سر مویی خبر
در حقیقت آن سخن دانی که چیست افسانهای
از مسما کس نخواهد یافت هرگز شمهای
گر به تو اسمی رسد واجب بود شکرانهای
گر جزین چیزی که میگویم طلب داری دمی
تا ابد در دام مانی از برای دانهای
شبنمی را فهم کی در بحر بی پایان رسد
گر نمیفهمش بود باشد قوی مردانهای
چون رسد آن نم بدو جاوید در پی باشدش
تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانهای
یک سر سوزن ندیدی روی دولت ای فرید
ده زبان تا چند خواهی بود همچون شانهای
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.