۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۸

دل بصد عقد بجعد سر زلفت بستم
شکر الله ز غم گم شدن او رستم

چشم دارم که شود هستی من صرف غمت
غیر ازین نیست مراد دل من تا هستم

چه کشم بهر می از ساقی دوران منت
لله الحمد من از جام محبت مستم

هر کرا هست غم من ز تو پرسد حالم
که من از خویش بریدم بتو تا پیوستم

دل نبود آنکه سپردم بتو ای سنگین دل
شیشه بود که بر سنگ زدم بشکستم

یا بدامان تو یا بر سر خود خواهم زد
با سر و کار دگر کار ندارد دستم

منم آن شمع فضولی که بامید وصال
تا نمردم بره او ز طلب ننشستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.