۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۹

می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون
هست ابروی تو ما را سر خط مشق جنون

دل قدت را دید لعلت راست مایل مدتیست
می کشم از دل ملامت می خورم از دیده خون

دیده می ریزد درون از چاکهای سینه ام
دل ز راه دیده هر خونی که می آرد برون

عاشق از حال دل پر خون چه حاجت دم زند
می توان دانست از رنگ سرشگ لاله گون

رشته پیوند خود با تارهای زلف او
کرده ام محکم ولی می ترسم از بخت زبون

پنبه ننهاد کس بر داغهای سینه ام
کآتشی در سینه اش نگرفت از سوز درون

بهر دنیا منت دونان فضولی تا بکی
دل بعالی همتی بردار از دنیای دون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.