۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۲

زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من
چو شمع سوختنم بین مباش بی خبر از من

نشان عشق تو سوز دل من است می سوزم
چنان که هیچ نماند نشان ز تو اثر از من

مرا چو سوختی از بردن دلم حذری کن
من آتشم چه رسانی بدامنت شرر از من

جز این که منع ز نظاره جمال تو کردم
چه کرده ام که بگرداند روی چشم تر از من

مرا ز خواری از آن بیش شد الم که مبادا
بخواریم نگرد یار و کم کند نظر از من

بنیستی شدم آگه ز سر درج دهانت
گمان نبود مرا هم که آید این هنر از من

براه عشق فضولی اگر چه آمده مجنون
نبوده بیشتر از من نرفته بیشتر از من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.