۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۷

شد واقف از خیال من آن مه بحال من
نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من

بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی
کاری نکرد هیچ خیال محال من

گفتم سگ توام سبب اینست غالبا
کز من چنین گریخته وحشی غزال من

گفتم ز رشک بر ورق لاله نقطه ایست
گفتم این کنایه ایست ز رخسار و خال من

بی خط سبز و زلف سیاه تو شاهدست
بر روی زرد من رقم اشک آل من

سر زد ز چاک سینه من آتش درون
من مرغ آتشین پرم اینست بال من

سودای عقل کرد فضولی مرا ملول
حرفی ز عشق گوی بدفع ملال من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.