۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۰

سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو
تنم در بستر بیچارگی فرسود دور از تو

بر آن بودم که چون دور از تو کردم کم شود در دم
ندانستم که خواهد محنتم افزود دور از تو

بلای هجر بسیارست و ما بسیار کم طاقت
نمی دانیم حال ما چه خواهد بود دور از تو

مرا گفتی که خواهی مرد در هجران من بی شک
محالست این سخن کی می توان آسود دور از تو

نماند از ناله تاب صحبت ما همنشینان را
کجا شد آن که ما را صبر می فرمود دور از تو

تو آتش پاره من خار ره بر من چو بگذشتی
اثر مگذار کز من بر نیاید دود دور از تو

جهان شد تیره در چشم فضولی بی مه رویت
فلک هرگز ره راحت باو ننمود دور از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.