۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

ای دل! بلا بکش چو دلت مبتلای اوست
خوشنود شو بدانچه مراد و رضای اوست

تن در جفای او نه و از غم مدار باک
کاین غصه و جفا همه عین وفای اوست

قدر قدر چه داند و قاضی هر قضا
آن دل که او نه قابل قدر و قضای اوست

دنیی و دین برای وصالش دهیم و جان
زانرو که دل ز جمله صلاحی برای اوست

فوتی نمی شود اگرش جان فدا کنم
چون جان بود یکی، صد از این جان فدای اوست

چندین بلا ز قامت و بالای پر بلاش
گر می رسد به جان بکشم چون بلای اوست

راهم نمای ای دل! اگر رهبری مرا
تا بگذرم از آنکه نه میل و هوای اوست

بر گرد گرد دامن مردی اگر رسم
جان ها بها دهم که دلم بی بهای اوست

ای غم! دگر به سوی نسیمی گذر مکن
کاین حجره های جان و دلش، خاصه جای اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.