۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

بر دلم هردم جفای بی وفایی می رسد
وه که بر جان من از هر سو بلایی می رسد

روزگاری شد که در وادی حیرت مانده ام
نه رهی پیدا شد و نه رهنمایی می رسد

قصد جان دارد فراق و وعده دیدار او
درد، راحت گشت ما را تا دوایی می رسد

از هوای خاک کوی توست در اشک ما
عاقبت از پاکی گوهر به جایی می رسد

غنچه دل از نسیم کوی او خواهد شکفت
ای نسیمی! غم مخور مشکل گشایی می رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.