۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

بر سینه من ناوک مژگان زده ای باز
در جان و دلم آتش هجران زده ای باز

من در غم عشق تو همی سوزم و سازم
کز حسن سراپرده سلطان زده ای باز

خونابه ز چشم من بیچاره روان شد
تیر دگرم بر دل و بر جان زده ای باز

زان شیوه که آن نرگس جادوی تو دارد
وه کز همه سویم ره ایمان زده ای باز

زانروی نسیمی سر و سامان ز تو جوید
کز زلف سیاهم سر و سامان زده ای باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.