۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۱

ای از لب تو تنگ شکر آمده به تنگ
روی تو کرده لاله و گل را خجل به رنگ

ز ابروی گوشه گیر به زه کرده ای کمان
بر جان عاشق از مژه کج کرده ای خدنگ

بخت منی و طالع من، چون کنی فرار
عمر منی و دولت من، کی کنی درنگ

با سرو گفته بود صبا ذکر قامتت
زان بر کنار جوی به یک پا بماند لنگ

سلطان حسن روی تو از زلف و خط و خال
لشکر کشیده است کجا میرود به جنگ؟

خورشید اگر چه با تو کند دعوی جمال
دور از رخ و جمال تو سر می زند به سنگ

تا بسته اند صورت رویت، نبست نقش
نقاش چرخ چون تو نگاری لطیف و شنگ

یارب چه صورتی که ز روی کمال هست
اندیشه در جمال تو حیران و عقل دنگ

خطت نهاد سلسله بر پای آفتاب
زلف تو بر میان قمر بسته پالهنگ

نام از کجا و ننگ من عاشق از کجا؟
عاشق کی التفات نماید به نام و ننگ؟

هر شب نسیمی از طرب عشق مهرخی
تا وقت صبحدم زده بر فرق زهره چنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.