هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر عاشقانه، عشق و ستایش بیحد و مرز خود را به معشوق بیان میکند. او با استفاده از تصاویر زیبا مانند ماه، شاه، جنت عدن و... زیبایی معشوق را توصیف کرده و وفاداری خود را به او اعلام میدارد. شاعر تأکید میکند که هیچ چیز دیگری جز معشوق برایش اهمیت ندارد و تمام وجودش را به او تقدیم کرده است.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعارههای پیچیده است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند گناه، روز حشر و... نیاز به درک بیشتری از زندگی و عواطف انسانی دارند.
شمارهٔ ۱۸۷
قسم به مهر جمالت که جز تو ماه ندارم
تو شاه حسنی و غیر از رخ تو شاه ندارم
سجود روی تو کردن اگر گناه شناسد
فقیه دیو طبیعت، جز این گناه ندارم
مرا بجز تو اگر هست خالقی و الهی
تو را به حق نپرستیدم و اله ندارم
زدم به دامن زلف تو دست و، روی سفیدم
که روز حشر جز این نامه سیاه ندارم
به عهد زلف تو کردم وفا، رخ تو گواه است
جز این دو شاهد عدل، ای صنم گواه ندارم
به زلف و خال تو ره برده ام به جنت عدن
بدان مقام جز این حرف و نقطه راه ندارم
به وصف ابرو و چشمت گرفته ام دو جهان را
که بهر فتح ممالک جز این سپاه ندارم
ز مهر روی توام در پناه ملجاء زلفت
از آن جهت که جز این ملجاء و پناه ندارم
بر آستانه فضلت نهاده ام سر طاعت
برای آن که جز این در، امیدگاه ندارم
شبیه روی تو در خاطرم چگونه درآید
به بی شبیهی رویت، چو اشتباه ندارم
چو خاک بر سر کویت فتاده ام، شرف این بس
به چشم دشمن اگر هیچ قدر و جاه ندارم
خیال روی تو خود شمع بارگاه دلم شد
اگرچه در خور آن شمع بارگاه ندارم
ز فرقت تو برآوردم از دل آه و دگر چه
برآورم از دل خسته چون جز آه ندارم
نسیمی از همه سویی نظر به روی تو دارد
نگاه دار مرا چون جز این نگاه ندارم
تو شاه حسنی و غیر از رخ تو شاه ندارم
سجود روی تو کردن اگر گناه شناسد
فقیه دیو طبیعت، جز این گناه ندارم
مرا بجز تو اگر هست خالقی و الهی
تو را به حق نپرستیدم و اله ندارم
زدم به دامن زلف تو دست و، روی سفیدم
که روز حشر جز این نامه سیاه ندارم
به عهد زلف تو کردم وفا، رخ تو گواه است
جز این دو شاهد عدل، ای صنم گواه ندارم
به زلف و خال تو ره برده ام به جنت عدن
بدان مقام جز این حرف و نقطه راه ندارم
به وصف ابرو و چشمت گرفته ام دو جهان را
که بهر فتح ممالک جز این سپاه ندارم
ز مهر روی توام در پناه ملجاء زلفت
از آن جهت که جز این ملجاء و پناه ندارم
بر آستانه فضلت نهاده ام سر طاعت
برای آن که جز این در، امیدگاه ندارم
شبیه روی تو در خاطرم چگونه درآید
به بی شبیهی رویت، چو اشتباه ندارم
چو خاک بر سر کویت فتاده ام، شرف این بس
به چشم دشمن اگر هیچ قدر و جاه ندارم
خیال روی تو خود شمع بارگاه دلم شد
اگرچه در خور آن شمع بارگاه ندارم
ز فرقت تو برآوردم از دل آه و دگر چه
برآورم از دل خسته چون جز آه ندارم
نسیمی از همه سویی نظر به روی تو دارد
نگاه دار مرا چون جز این نگاه ندارم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.