۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۸

ما مرید پیر دیر و ساکن میخانه ایم
همدم دردی کشان و ساغر و پیمانه ایم

تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده
بی نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه ایم

تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست
هر نفس در آتشی افتاده چون پروانه ایم

مرغ لاهوتیم و آزاد از همه کون و مکان
فارغ از سجاده و تسبیح و دام و دانه ایم

باده دردانه است و دریا خانه خمار ما
چون صدف در قعر دریا طالب دردانه ایم

هرکسی در عاشقی افسانه ای گویند و ما
ایمن از گفت و شنود و قصه و افسانه ایم

ذره وار از هستی خود گشته بی نام و نشان
در هوای مهر خورشید رخ جانانه ایم

با قبای کهنه فقر و کلاه مفلسی
فارغ البال از لباس و افسر شاهانه ایم

نیست ای دلبر نسیمی را سر و سودای عقل
تا سر زلف تو زنجیر است، ما دیوانه ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.