۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی
چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی

چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم
گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی

صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما
که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی

چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد
که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی

به جمال و حسن و خوبی نکنم ستایش تو
که تو همچنان که هستی همه حسنی و جمالی

رسدت که گوی خوبی ببری ز جمله خوبان
که تو آن مه ملیحی که به حسن بی مثالی

عدم و زوال و نقصان به تو راه از آن ندارد
که تو آن خجسته مهری که منزه از زوالی

ز فراق و درد دوری نکنم حدیث از آنرو
که چو روح و نطق با من شب و روز در وصالی

به کمال اگر تواند صفتت فزونتر آید
بنمای تا بگویم که فزونتر از کمالی

بشری به صورت تو نشنیدم الله الله
چه جمیل حسن و خلقی، چه لطیف زلف و خالی

بنما به خلق عالم رخ و نفی ما سوا کن
که به صاد و عین بهره دهد آن به جیم و دالی

به تو چون غنی نباشم که به وصف درنیایی
که چه بی کرانه ملکی و چه بی شماره مالی

شب قدر اگرچه بهتر ز هزار ماه باشد
تو به قدر و رفعت افزون ز هزار ماه و سالی

ز شراب فضل ما را قدحی ده، ای نسیمی!
که تو جام آفتابی و تو روح لایزالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.