۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

رات جارتی فودی من الشیب ضاحکا
کروض اریض نورته ثغامته

علی عارضی شیخ یذب علی العصا
محدبه من حادث الدهر قامته

کحربآء ملتف علی فرع تنضب
و حین طلوع الشمس تلمع لامته

و کوز من الخمر الروی و قرقف
الشهی بهار کالبهار غمامته

فقالت لنسوان جلسن حذائها
اری رجلا کالصبح تسفر هامته

و ذلک عصفور رای بازیا علی
مقام غراب ثم شالت نعامته

علیه غرام لو مننت بقبله
علیه و ما یسلی علی غرامته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ایضا این قصیده را فرستادم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.