۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

سحر بشارتم از دور مهر و ماه آمد
که گاه جشن همایون پادشاه آمد

نجوم ثابته در پرده افق یکبار
نهان شدند و نهفتند رخ که ماه آمد

چگونه ماه توان خواند پادشاهی را
که آفتاب ز رویش باشتباه آمد

ز سر غیب درین روز بر سریر شهود
شهی که مقدم او زیب بارگاه آمد

بشارت ای صف دین پروران که خسرو ما
خداپرست و هنرجوی و دین پناه آمد

چو ره بسوی خدا برد و شمع دین افروخت
خداش حافظ و دینش چراغ راه آمد

بباغ رفته مگر شه که خلق را بمشام
شمیم غالیه از گلبن و گیاه آمد

همیشه خاطرش از بندگان گنه طلبد
ز بسکه در پی بخشایش گناه آمد

ز بسط عدلش جز زلف یار و سنبل تر
کسی ندید که پشتی ز غم دوتاه آمد

بزرگ موهبتی کرد شه که من دانم
بقلبش الهام از حضرت اله آمد

بلی بدشت صدارت کسی گذارد پای
که کاردان و هنرمند و نیکخواه آمد

نه هر کلاه سزاوار سر تواند بود
نه هر سری بهان در خور کلاه آمد

شها بخاک درت راستی سخن کردم
بصدق قولم روح القدس گواه آمد

عدوی جاه تو دایم بسان خامه من
زبان بریده و وارون و روسیاه آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸ - چینیان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.