هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دیدن یک ترسا بچه (مسیحی جوان) در دیر (صومعه) سخن می‌گوید که با زیبایی و جذابیت خاصی ظاهر شده است. ترسا بچه با زنار (کمربند مسیحیان) و جام می به سوی شاعر می‌آید و از او می‌خواهد که شب را با آنها بگذراند. شاعر تحت تأثیر زیبایی و عشق او قرار می‌گیرد و به دیر او می‌رود و از می عشق او می‌نوشد. در نهایت، شاعر از عشق او سرگشته و حیران می‌شود و به دین مسیحیت روی می‌آورد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به تغییر دین و مفاهیم مرتبط با آن نیاز به بلوغ فکری و درک بالاتری دارد.

غزل شمارهٔ ۸۴۷

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی
دیدم به در دیری چون بت که بیارایی

زنار کمر کرده وز دیر برون جسته
طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی

چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم
ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی

آمد بر من سرمست زنار و می اندر دست
اندر بر من بنشست گفتا اگر از مایی

امشب بر ما باشی تاج سر ما باشی
ما از تو بیاساییم وز ما تو بیاسایی

از جان کنمت خدمت بی منت و بی علت
دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آیی

رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش
در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی

عطار ز عشق او سرگشته و حیران شد
در دیر مقیمی شد دین داد به ترسایی
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.