۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

آن شنیدم چو ابوالقاسم مستکفی را
از پس متقی اقبال فرا برد به تخت

قائد جیشش امیرالامراء توزون را
گشت در تن رگ جان سست ز بیماری سخت

چاره اش کرد هلال بن براهیم طبیب
تا که به گشت و بر او داد زر و گوهر و رخت

پیر فرزانه ازین جود چنان غمگین بود
که همی گفتی کوبند به مغزش یک لخت

پسرش گفت چرا ترش و زبونی گفتا
زانکه من معتقد عقلم نه پیرو بخت

آنکه از جهل وعمی کاشت درختی در باغ
روز از جهل و عمی برکند از باغ درخت

خانه ای را که ز فرهنگ در او نیست چراغ
خیز و مردانه از آن خانه به هامون کش رخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸ - در آغاز سلطنت محمد علیشاه و امیدواری به همراهی وی با مشروطه و آزادی فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.