۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

یکشنبه یازدهم ربیع الاول یکهزار و سیصد و هشت بود که کارگزاران حضرت مستطاب اقدس والا روحی فداه این چاکر خانزاد را در دربار آسمان مدار بخواستند تا شعرخوانی کنم سلطان علیخان که یکی از محترمین محارم خلوت و منشیان آستان اقدس آن حضرت است حاضر بود حضرت ولیعهدی روحی فداه بر سبیل مطایبه بیتی دو سه از چاکر خواستند که مشارالیه را هجا گویم و من چون اطاعت فرمان را ناگزیر بودم با اینکه هجو مردمان گفتن خاصه بزرگان را از قانون فضل و رویت خود دور میدانستم این قطعه را در همان ساعت بگفتم و همگان را باعث آفرین بر من گردید.

مهین رتبه سلطان علی خان راد
که رخ سرخ بادا در این سبز کشت

ندانم چرا روی و خویش بود
یکی همچو دوزخ یکی چون بهشت

روانها بیاساید از خوی نیک
درونها بفرساید از روی زشت

درونش دل مؤمنان در حرم
برونش رخ مشرکان در کنشت

جمالش چو صحرا به هنگام دی
خصالش چو بستان به اردی بهشت

تو گوئی مران مصحف پاک را
یکی کاتبی زشت خط بر نبشت

و یا گنجی از گوهر شاهوار
نمودند بنهفته در خاک و خشت

خداوند هرچ از جمالش بکاست
ببالای فضل و کمالش بهشت

نه دولت ابا زحمت آید بکف؟
نه گل را کشاورز با خار کشت؟

به نزدیک من زنگی نیک خوی
نکوتر ز حوری که با خوی زشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.