۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷ - اندرز

آن شنیدستم کز بیشه یکی شیر ژیان
پی نخجیر شتابان سوی دشت و دره شد

دید در دره یکی گاو نر زرین شاخ
که بگردن درش از سیم یکی چنبره شد

گاو ماهی را سنبیده سمش مهره پشت
گاو گردون را شاخش زبر کنگره شد

زور خود را کم ازو دید و پی حیلت و فن
فارس فکرتش از میمنه در میسره شد

مشورت با خرد افکند که استاد خرد
اولین پیرو بهین ذات و مهین جوهره شد

پس بدستور خرد در بر گاو آمد و گفت
ایکه روشن ز جمال تو مرا منظره شد

باش مهمان من امشب بکباب بره ای
که بخوان تو ابا نقل و می و شبچره شد

گاو از ساده دلی خورد فریب دم خصم
غافل از کید و فسون و حیل قسوره شد

گفت سمعا و قبولا تو چو شمعی و منت
برخی نور چو پروانه و چون شب پره شد

چون گذشتند از آن دره براه اندرشان
بود رودی که بر آن رود یکی قنطره شد

گاو از قنطره در بیشه نگه کرد و بدید
ناری افروخته مانند دو صد مجمره شد

چارده دیگ بکار آمد با دهره و کارد
آنچه بایست بر او روشن از این پیکره شد

چون بدانست که با پای خود از بهر شکم
پای دار آمده و اندر شکم مقبره شد

زود برجست ازان قنطره در آبو گریخت
گفتی از دام بپرواز یکی قبره شد

شیر فریاد زد از پی که کجا؟ گفت آنجا
کز پدر پندی در خاطر من تذکره شد

شیر دانست که صیدش شده زین کید آگاه
پاره شد دام و گسسته حیلش یکسره شد

گفت ایجان و دلم برخی رویت برگرد
سوئظن دور کن از خویش که کار تسره شد

گفت بیهوده مخوان قصه که گفتار دروغ
آشکارا ز زبان و دهن و حنجره شد

گاوم آخر خرم کز همه کس بارکشم
گاو کی همچون خران سخره هر مسخره شد

هر که این آتش و این دیگ ببیند داند
کشته خنجر بیداد تو غیر از بره شد

ابلهی خواست شش انداز کند هفت انداز
ناگه از سنگ قضا پنجره اش ششجره شد

هر که گردید اسیر شکم از بنده نفس
زاروز اراست اگر عمر و اگر عنتره شد

گفت سلمان که اگر داشت قناعت مهمان
به نمک ساختمی نی به کرو مطهره شد

شور بخت آنکه پی بره شود طعمه ی گرگ
نیکبخت آنکه دلش خوش به پیاز و تره شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸ - ادیب الممالک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.